سجاده شخصی عبور کرد،
مرد نماز را شکست و گفت ؛
مردک ، در حال راز و نیاز با خدا بودم ،
برای چه این رشته را بریدی ؟!
مجنون لبخندی زد و گفت؛
عاشق بنده ای بودم و تو را ندیدم
تو عاشق خدایت بودی،
چطور مرا دیدی...؟!
موضوعات مرتبط: 1 مطالب جالب و خواندنی
برچسب : سالروزمیلادباسعادت,کریمه,اهل,بیت,حضرت,معصومهصوروزدختربرعموم,شیعیان,ومردم,قهرمان,پرورهامانه,مبارک, نویسنده : hassanyaro بازدید : 124 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 14:25
در زمان قدیم که یخچال نبود خنکترین آب قنات در تهران قناتی بود که بعدها زندان قصر در آن ساخته شد بعد از آن هر کس به زندان می افتاد میگفتند رفته آب خنک بخوره.
شهرم یزد- وطنم هامانه ...